בوستـــ בآشتَنـــ یَعنــــﮯ:
اونـﮯ کِـﮧ اَگِـﮧ صَــــــב בَفعِـﮧ هَمـــ نآرآحَتِــــشـــ کٌنـﮯ
هَربآر میـــــــگِـﮧ اینـــ בَفعـِﮧ آخَریـِﮧ کِـﮧ مـﮯ بَخشَــــــمِتـــ
و بآزَمـــ بآ اَخـــــمـــ میآב توﮮ بَغَــــــلِتــــ ...
بعضــے وقتــا سُڪـوت میڪُنــے
چُوטּ اینقـבر رَنجیـבے
ڪــہ نمـے خواے حَرفـے بزنـے . . .
بَعضـــے وقتــــا سُڪــوت میڪنـے
چُوטּ واقعـاً حَرفـے واســہ گـُفتن
نـَבارے . . .
گاه سُڪـــوت یــہ اعتراضــہ . . .
گــاهـے هم انتظار . . .
اما بیشتر وقتــــا سُڪـــوت
واســہ اینــہ ڪہ هیچ ڪلمــہ اے نمـے تونــہ
غمـے رو ڪــہ تو وجوבت
בارے،توصیف ڪنــہ...!
حال من خوب است،بزرگ شده ام...
.
دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم
.
آموخته ام،که این فاصله ی کوتاه،بین لبخند واشک،نامش"زندگیست"
.
راستی... بهتراز قبل دروغ میگویم...
.
حال من خوب است،خوب خوب...!
شبها
زیر دوش آب سرد
رها میکنم بـغـــــض
زخمهایم را
هیــــچ کس اشکهای بی کسی ام را نــدیــد
با حق به جانبی میگویند
خیلی خوشی
خوشی زده زیر دلــــت!
هه ...
آری! من میخواهم تو اینگونه بیندیشی !
درد که میـگیرد قــلبـ ــم
لبــخند میــزنــم …
یــادگــاری توســت....
خــבایـا ...
شَـبــیــﮧ بــاבڪُــنَـڪــے شـــُـבهــ امـ
اَز بــُغــضــهـایــے ڪــﮧ بــِـﮧ اِجــبــار فــرو בاבهــ اَمــ
اِلــتــمــاسَــتــ مــیــڪُــنـمــ
فَـقَط یـــڪ سوزטּ !
تـــِـڪــﮧ تــِـــڪــﮧ شــُـבنـــَـمــ بــآ خـوבمـــ
اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم» و نمیپنداشتم تو خود این را
میدانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد. کسانی را که دوست داری
همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر ...به آنها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا
بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش میکنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن.
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آنها کن. به
دوستان و همهی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی
با اهمیت نخواهد گشت. ...
تنها نرو این راه رفتن نیست
دنیای تو چیزی به جز من نیست
تو از خودت چیزی نمی دونی
تنها نرو
تنها نمی تونی
میری که با فکر تو تنها شم
میری که همدرد خودم باشم
تو آخرِ راه رو نمی دونی
تنها نرو
تنها نمی تونی
من حال این روز هاتو می دونم
چیزی نگو چشماتو می خونم
این جاده تا وقتی نفس داره
چشماشو از تو بر نمی داره
من از هوای جاده دلگیرم
از فکرشم دلشوره می گیرم
این آینه تو فکر شکستن نیست
باور نکن این صورت من نیست
دستام با احساس تو بستم
من بی نهایت با تو همدستم
تا جاده میره سمت بی راهه
گم کن منو این آخرین راهه
من حال این روز هاتو می دونم
چیزی نگو چشماتو می خونم
این جاده تا وقتی نفس داره
چشماشو از تو بر نمی داره
من از هوای جاده دلگیرم
از فکرشم دلشوره می گیرم
این آینه تو فکر شکستن نیست
باور نکن این صورت من نیست
گفته باشم من درد میکشم تو اما...چشم هایت را ببند سخت است بدانم میبینی و بی خیـــالی...
کاش همیشه در کودکی می ماندیم
تا به جای دلمان
سر زانوهایمان زخم می شد
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0